خدای بی زمان

بیشترین اختلاف من و خدا برمیگردد به عدم تفاهممان درباره ی گذشت زمان. زمان برای من و او مثل هم نمیگذرد و از همین جا کار خراب میشود و اختلاف بالا میگیرد. من نمیفهمم درک او از گذر زمان و من چگونه است که آنچه را که همین حالا میخواهم را بیست سال دیرتر به دستم میرساند آنهم درست وقتی که دیگر نمیخواهمش.نمیفهمم ساعتها و روزها و دقایق در قاموس او چه معنایی دارند؟ حدسم این است یک ثانیه او حداقل یک سال من باشد. این است که با اینکه جایی گفته است بخواهید قطعا به شما داده خواهد شد دادنش با چرتکه ی خودش چند ثانیه طول میکشد و با حساب ما میکند به عبارتی ده سال بیست سال یا چیزی در همین حدود…او نمیفهمد بعضی از روزها و لحظه ها زودتر یا دیرتر از بقیه میگذرند، نمیفهمد ساعتی که با کسی گذشت دیگر بدون او نمیگذرد نمیفهمد روزهای بی کسی نمیگذرد، روزهای تنهایی سخت میگذرد و روزهای عاشقی ات ثانیه ای بیشتر دوام نمی آورد….خدا نمیفهمد…برای او همه ی ثانیه ها مثل همند…

این نوشته در zozo ارسال شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

بیان دیدگاه